نقد فیلم بازنده اثر مهدی حاصل پور
حاصلی آشنا از حکایتی معلوم؛
سعادت لرزان، مردمان تیره روز. سینمای بلند ایران در شکل رسمی و... . اینها کلیدواژه های اینستاگرامی یا سئوکاری برای افزایش بازدید نیست. هر آن چیزیست که در اثر مهدی حاصلپور دیده میشود
مهمترین قسمت فیلم برای من جایی بود که برای اولین بار درگیری مرد و زنی که مشخصاً مسبّب)بخوانید مقصّر( ورود آن نوزاد به این دنیائند. جایی که یادآور خیلی از تصاویر سینمای جهان و فیلمسازان پیشروئش داشت. مثلا قطعاً کمی یاد گاسپار نوئه میافتید یا حتی فضای هالوسیناسیونی که در خیلی فیلمها مشابهش را دیده ایم. چشم ما در این سکانس روایت و اتفاقات را میبیند و مغز ما هم آن را میفهمد. اتفاقاً ایده ی فرمی آن هم درست است چون مرد و زن هر دو توهمیند و غیر از مایحتاج اولیه برای یافتن دوا هم میدوند. اما جایی یخ کردم که این ایده جایش را به روایت معمول و عادی، مثل دیگر صحنه های فیلم داد. من نفهمیدم چرا آن تصاویر اوهامی و فکرشده به یکباره جایش با این دوربین و دکوپاژ معمولی عوض شد. این مرا نگران میکند. فیلم کوتاه محل تجربه کردن و بیرون ریختن فانتزیهاست. فیلم کوتاه جای جسارت کردن است. این جسارت در ارائه ی آن سکانس مشهود بود اما چه چیزی در لباس ترس یقه ی فیلمساز را گرفت که همان شیوه را ادامه ندهد، نمیدانم. اگر تصورش این بود که فرمش آزاردهنده است که خب به خود فیلم هم میخورد و اصلا محتوا همین است. از کپشن ابتدایی تکلیف همین بود و مشخص. اگر هم تصور این است که فهمیده نمیشود، دیده نمیشود که من دو دستم را بالا میآورم که هم فهمیدم و هم دیدم. به هر حال خواست او اینطور ایجاب کرد و به نظرم حیف شد. اما نگرانم از ترساندن فیلمسازی که جسارت داشت کمی تجربه کند.
بگذریم. فیلم از میانه شروع میشود و حرف یا حرفهایی هم که میزند ناآشنا نیست. سوء استفاده از یک حرکت در ظاهر نسبتاً اجتماعی برای جذب رأی، کارتون خوابی و زباله جمعکنی، که تا خارج از این مملکت هم نقلش رفته و همینطور داستانکی که دستمایه ی فیلم بلند کاظم دانشی یعنی علفزار هم بود و احتماالً باز هم واقعیست: به دنیا آمدن بچه ای در وسط فلاکت از زن و مردی مفلوکتر از خود نوزاد.
این همان چیزیست که شاید سالها پیش، همان موقعی که نمایشنامه ی علیرضا نادری یعنی سعادت لرزان، مردمان تیره روز را خواندم، جواب بود و هر چه گذشت بیشتر کلیشه شد. این همان چیزیست که بختک سینمای بلند ایران به شکل رسمی شده و حتی توی در و دیوارش یاغی، پانکارتیسم، مهدی حسینینیا، افسانه و پروانه شنا میکنند. این بخش دیگری از نگرانی من است که ورود این فیلمها به سینمای کوتاه اتفاق عاقبتداری نیست. اما جای امیدواری آن به آندره بازن و امر اجتماعی او بازمیگردد. امر اجتماعی ای که به مثابه امر سیاسی است. تنه ی محکمی که این فیلم به این امر سیاسی زده، مهمترین نقطه ی فکرشده و کامل درآمده ی بازنده است. اگر این زن در خیابان تا آن جایی را برای کسی تنگ نکرده برای این است که هنوز امیدی برای این موج سواری های سیاسی و انتخاباتی به آنها هست. برای این است که میتینگها هنوز تمام نشده
بازی هر دو بازیگر واقعاً خوب است و درنا زارعی نه تنها انتخاب مناسب و درستی برای نقش بود که گاهی داشت مخاطب را از شدت جراحت درونیش خفه میکرد. به این خط قبلی جایی که دنبال چکه ای آب برای نوشیدن میگردد را هم اضافه کنید، یک تبدیل زمان فیزیکی به زمان روانی درست با چالندن مغز و دل مخاطب که آن خفه کردن را قشنگ عملی کرد.
این فیلم حرفی جدید یا قصه ی ناآشنا برایمان ندارد و روایت آنچیزیست که همه مان میدانیم ولی حاصلپور به تصور من در کلاس همان هنرمندانیست که معتقدند بازتاب درد جامعه اند. حتی جامعه ای اینچنین خسته. پس حکایت معلوم است و قصه هم آشنا. فقط میماند دو نکته: یک اینکه حساب آنچه از میتینگ و امر سیاسی عرضه شد از آنچه در کلیشه ی شروع و استفاده از اذان و اسم محافل مذهبی دیده و شنیده میشود، به شدت سواست و فیلمساز و اطرافیانش موظفند این را بدانند. دو: شاید بازنده کس دیگریست و نیاز بیشتری به زمان باشد، تا کی ورق برگردد و زمین را چه کسی ارث بَرد.
مسعود اسماعیلی